معنی انگل بیماری گال

حل جدول

انگل بیماری گال

اکاروس


انگل گال

آکاروس

اکاروس


بیماری پوستی گال

جرب


گال

بیماری پوستی

واژه پیشنهادی

بیماری گال

نوعی بیماری پوستی

جرب

لغت نامه دهخدا

گال

گال. (فرانسوی، اِ) بیماری جَرَب. گَری.

گال. (اِخ) فرانسوا ژزف. طبیب آلمانی متولد در تیفنبرون. مبدع مغزشناسی (فرنولژی). (1758- 1828 م.).

گال. (اِخ) (قدیس) شاگرد قدیس کُلُمبان و مؤسس صومعه ای بنام خود در سویس (551- 646 م.). ذکران وی در 16 اکتبر است.

گال. (اِ) قسمی ارزن. گاورس. (برهان). به هندی کنگی. (آنندراج):
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال.
مسعودسعد.
در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال.
مسعودسعد.
مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال.
امیرخسرو دهلوی.
بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچه ٔ گنجشک بهر گال.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
|| سرگین که در زیر دنبه ٔ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد. (از برهان) (رشیدی). || نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان) (غیاث). غنده. (آنندراج). || خروس. (برهان). || نوعی از گل. (غیاث). || غوزه و غلاف پنبه. (برهان). غوزه ٔ پنبه که سبز و ناشکفته باشد. (آنندراج). || شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است. (برهان). مخفف شگال. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجه ٔ شیر فلک شست ز سرپنجه ٔ گال.
(رشیدی، از برهان قاطع چ معین).
|| فریاد و آواز. (برهان). فریاد بلند. رجوع به گالیدن شود. || (فعل امر) امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن. رجوع به گالیدن شود. || چوب کوتاه تر الک دولک. || این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال.

گال. (اِخ) نام قوم بزرگی است که در ازمنه ٔ قدیمه در کشور فرانسه و جهات نزدیک به آن از اروپا می زیستند و بنام دیگر، اینان را «کلت » یا «چلت » نیز میخواندند و بنظر احتمالی، کلتها، شعبه ای ازاینان بوده اند. رجوع به کلمات، کلت، و گالیا شود.


انگل

انگل. [اَ گ َ] (اِ) کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ. (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ. طفیلی. سربار. (یادداشت مؤلف):
دل بغم گفتا که انگل وا شود
غم دلم را دوستداری می کند.
ملا محیی (از انجمن آرا) (از آنندراج).
- انگل کسی شدن، بار بی فائده او گشتن. (یادداشت مؤلف).
|| حلقه ای که گوی گریبان را در آن اندازند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ سروری). حلقه ای که گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه در آن کنند. (از انجمن آرا) (از آنندراج):
ای کریمی که کند چرخ ز خورشید هلال
جامه ٔ جاه ترا هر سر مه گوی انگل.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
|| تکمه و گوی گریبان. (برهان قاطع). و رجوع به انگله، انگول، انگوله، انگیل و انگیله شود. || گیاه یا حیوانی که تمام یا مدتی از عمرش از موجود زنده ٔ دیگری (میزبان) غذا دریافت می کند. بسیاری از باکتریهای بیماری زا، آغازیان، کرمها، قارچها و حشرات جزو انگلها هستند. (از دایرهالمعارف فارسی).

انگل. [اَ گ ُ] (اِ) انگشت. و انگولک و انگولک کردن از همین کلمه انگل انگشت است. (یادداشت مؤلف).
- اردشیر درازانگل، بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم. (مجمل التواریخ).

گویش مازندرانی

گال

بیماری برص لک های روی پوست، کیسه ی زغال، دفعه مرتبه، ظرف...

معادل ابجد

انگل بیماری گال

415

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری